گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیستم
VII - دیدرو و تئاتر


دیدرو نوشته است: «در جوانی نمی دانستم از سوربون [ مقام کشیشی] و صحنة نمایش کدام را برگزینم.» در 1774، نوشت: «در سی سالی که برخلاف میل و سلیقة خویش سرگرم تدوین دایرة المعارف بودم، تنها دو نمایشنامه نوشتم.» دیدرو به نمایشنامه های خود، بیش از داستانهایی که نوشته است، اهمیت می داد؛ از آنجا که بیشتر داستانهای او پس از مرگ به چاپ رسیدند، نمایشنامه هایش در آوازه و زندگی او تأثیر بیشتری داشته اند. و این نمایشنامه ها

تئاتر فرانسه را دستخوش دگرگونی شگرفی ساختند.
دیدرو، که داستانهای ریچاردسن را با شوق و علاقة بسیار خوانده بود، در 1761 گفتاری، به نام ستایش ریچاردسن، نوشت و درآن داستانسرای انگلیسی را، که مقام احساس را اعتلا داده، فضیلت را ارج نهاده، و رنجها و احساسات طبقة متوسط انگلستان را در داستانهایش مجسم ساخته بود، بسیار ستایش کرد. دیدرو تاجر لندنی، اثر جورج لیلو، را نیز، که رنجها و احساسات طبقة سوداگر انگلستان را با موفقیت به صحنه کشیده بود (1731)، بسیار می پسندید. این نمایشنامه را «عالی» می خواند و آن را حتی با آثار سوفو کل مقایسه می کرد؛ می پرسید که چرا دلهای شکسته، با آنکه اصل و تباری ندارند، نمایشنامه های تراژدی به وجود نیاورند؟ چون دیدرو خود به تصنیف نمایشنامه پرداخت، با نمایش زندگی طبقة متوسط، و با نوشتن نمایشنامه به نثر، میثاق فرانسویان را در این زمینه متزلزل ساخت. در 1757، نخستین نمایشنامة خود رابه نام پسر نامشروع، یا آزمونهای فضیلت به صحنه آورد و به چاپ رساند. این نمایشنامه را در ولایات فرانسه دوبار (1757) و در پاریس ظاهراً تنها یک بار (1771) نمایش دادند، اما از خود نمایشنامة چاپ شده بگرمی استقبال شد.
داستان این نمایشنامه، چندانکه باید، جالب و دلکش است. دو روال، پسر نامشروع با فضیلت وتوانگر، احساس می کند که به روزالی، نامزد میزبانش، کلرویل، دل سپرده است؛ و در می یابد که دختر نیز بدو مهر می ورزد. برای آنکه باعث برهم خوردن پیمان زناشویی دوستش با روزالی نشود، تصمیم می گیرد از آن خانه برود. هنگامی که آمادة رفتن است، کلرویل را می بیند که به دست دزدان مسلحی گرفتار شده است. با دزدان می جنگد و دوستش را از مرگ نجات می دهد. چون می شنود که پدر بازرگان روزالی ورشکست شده است و قادر نیست جهیزیه ای به او دهد، پنهانی برای دختر جهیزیة عروسی فراهم می سازد. بازرگان ورشکسته سپس درمی یابد که هم پدر روزالی، و هم پدر دوروال است. روزالی می پذیرد که خواهر دوروال باشد و با کلرویل زناشویی می کند. دوروال نیز خواهر کلرویل، کونستانس، را به همسری بر می گزیند. نمایشنامه در لحظه ای که تماشاگران اشک شادی از دیده می بارند به پایان می رسد. این نخستین نمایشنامة دیدرو از نوع نمایشنامه هایی است که منتقدان آنها را «کمدی اشک آور»- «نمایشنامة اشک آور»- می خواندند.1
آنچه این نمایشنامه را اهمیت تاریخی بخشید مجموعة چند دیالوگ است که با آن به چاپ رسید و چندی بعد، به نام گفتگو دربارة پسر نامشروع، شهرت یافت. نمایشنامه های جدی فرانسه (که متمایز از کمدیها بودند) تا آن روز به شعر نوشته می شدند و تنها اشراف و زندگی

1. واژه های «کمدی» و «کمدین» در آن زمان بیشتر به معنای نمایشنامه و بازیگر به کار می رفتند. هر نمایشنامه ای که با خوشی به پایان می انجامید، «کمدی» نام داشت.

آنان را نمایش می دادند. دیدرو عقیده داشت که نمایشنامة جدی نباید از نمایش شخصیتها، اشتغالات، و صفحه هایی از زندگی داخلی بورژوازی، که با واقع گرایی و به نثر نشان داده شوند بهراسد؛ دیدرو می خواست نشان دهد که لفظ بورژوازی نجیبزاده (نجیبزادة طبقة متوسط)، برخلاف تصور مولیر، اصطلاح تناقض آمیز خنده آوری نیست. بلکه تحولات اجتماعی جامعة نوینی را به وجود آورده اند که در آن ثروت، قدرت، واعتبار طبقة متوسط رو به فزونی است؛ و از این روی، نمایشنامه باید زندگی این طبقه را در خانه، ارتش، و در جهان کار، سیاست، و حتی صنعت نمایش دهد. می گفت که چون طبقات متوسط مخزن عمدة فضیلت در جامعة فرانسه بودند، از این روی یکی از وظایف تئاتر نوین این است که «عشق به فضیلت و کراهت از رذیلت را الهام بخشد.» دیدرو هنر سرگرم کننده را تجملی برای طبقة کاهل و تنپرور می شمرد، و عقیده داشت که هنر باید دارای وظیفه و کاربرد اجتماعی باشد. می گفت: برای تئاتر چه آرمانی بهتر از اینکه فضیلت را زیبا و دلفریب سازد؟
این نمایشنامه، و بیانیه هایی که همراه آن به چاپ رسیدند، متفکران پاریس را به گروههای متخاصم پراکنده ساختند. پالیسو، و دیگر «ضد فیلسوفان»، اندیشه های دیدرو را به باد استهزا گرفتند. فررون، گذشته از آنکه نمایشنامه را اثر آموزشی کم مایة تؤام با احساسات اشک آور و پارسایی کاذب خواند، درچند شمارة ل/ آنه لیترر خود از همانندیهای مشکوک نیمة اول پسر نامشروع با نمایشنامة دوست راستین، که گولدونی آن را در 1750 در ونیز ارائه کرده بود، پرده برداشت . دیدرو اعتراف کرد:
از آن، چون اثری متعلق به خویشتن، اقتباس کردم. گولدونی تیز درستکارتر از من نبوده است. او نیز از «خسیس» مولیر اقتباس کرده است،بی آنکه بگویند کار بدی کرده است؛ تاکنون کسی مولیر یا کورنی را، که موضوع نمایشنامه های خود را از نویسندگان ایتالیایی یا ازتئاتر اسپانیا گرفته اند، به دزدی متهم نکرده است.
البته این سخن در مورد سید کورنی و ضیافت مجسمة سنگی(دون ژوان) مولیر صادق بود.
دیدرو،هنگامی که سخت گرفتار کار دایرة المعارف بود، به تشویق دوستان، و بی اعتنا به دشمنان، نمایشنامة دیگری، به نام پدر خانواده،نوشت و به چاپ رساند؛ و گفتار تحریک کننده ای، به نام بحث در شعر دراماتیک، بدان پیوست. این نام ما را به یاد عنوانی می اندازد که درایدن،90 سال قبل، به گفتار مشابهی داده برد. پدر خانواده در 1760 در تولوز و مارسی، در فوریة 1761 در تئاتر- فرانسة پاریس نمایش داده شد. نمایشنامه را هفت شب در این تئاتر اجرا کردند، و این امر در آن روزگار نشانة موفقیت یک نمایشنامه بود. ولتر، برای آنکه اجرای این نمایشنامه را امکانپذیر سازد، اجرای تراژدی خود، تانکرد، را به تعویق انداخت و به رقیب تازه اش نوشت: «برادر دلبندم، دیدرو! با همة قلبم، جای خود را به شما می سپارم؛ و امیدوارم که تاج افتخار بر سرتان ببینم.» دیدرو پاسخ داد: «سپاسگزارم، استاد ارجمند

می دانم که تا چه اندازه به کامیابی شاگردتان علاقه مندید؛ تا پایان عمر، دوستدار فروتن شما خواهم بود.» پدر خانواده، بار دیگر در 1769، با موفقیت در تئاتر- فرانسه به معرض نمایش گذاشته شد. این نمایشنامه، در پیروزی «فیلسوفان»، یک عنصر درجة دوم به شمار می رفت. داستان این نمایشنامه، تا اندازه ای، زندگینامة خود دیدروست. پدر، مرد مهربانی است که دیدیه دیدرو را به یاد می آورد، جز آنکه پندها و اندرزهایش بیش از آنی هستند که می گویند خود آن نیکمرد به جای می آورد. فرزندش، سنت آلبن (که تصویری دوستداشتنی، از دنی دیدروست)، از پدر اجازه می خواهد تا با سوفی، که دختری از طبقة کارگر است، زناشویی کند. پدر دختر را می بیند و می پسندد، اما اجازه نمی دهد فرزندش دختربچة بینوایی را به همسری برگزیند. پس از پنج پرده، حادثه ای، که درصدها نمایشنامه از آن استفاده شده است، سنت آلبن را متوجه می کند که دخترک فرزند خانوادة سرشناس توانگری است؛ پدر پشیمان می شود؛ و همه چیز بخوبی به پایان می رسد. فررون شاید حق داشته است که این اثر را نمایشنامة احساساتی، مکانیکی، و بیهوده بخواند. منتقد دیگری گفته است که دیدرو این قصیدة فضیلت را به گریم اهدا کرده بود، به کسی که سابقاً با روسپی روسو می زیست و اکنون از مادام د/اپینه دل می ستاند؛ و اینکه دیدرو نام معشوقة خود، سوفی ولان، را به قهرمان نمایش داده بود. ولتر، درهمان هنگام که «جنبه های اخلاقی و پرعاطفة» نمایشنامه را می ستود و به نویسندة آن تبریک می گفت، به مادام دو دفان نوشت: «آیا پدرخانواده را خوانده اید؟ آیا خنده آور نیست؟ راستی که زمانة ما، از حیث ایمان، در قیاس با عصر لویی چهاردهم بسیار فقیر و بیچیز است.»
اما خود دیدرو نمایشنامه های فرانسة قرن هفدهم را-در شیوة سخن پردازی، رعایت دقیق وحدتهای عمل، زمان، و مکان، و در تقلید صرف و ایستا از نویسندگان عهد باستان، به جای پرداختن به واقعیتهای زنده-بکلی غیرطبیعی و دور از واقعیت می شمرد. نمایشنامه های آکنده از احساسات خود وی را باید سرآغاز واکنش رمانتیک علیه خردگرایی وقیود عاطفی عصر کلاسیک دانست. نفوذ دیدرو در افزایش واقع گرایی آرایش صحنه، در سازگاری جامة بازیگران با زمان وقوع داستان، و در نحوة بیان، به پیروی از زبان رایج روز مردم، احساس می شد. او در مبارزه برای پاک کردن صحنة نمایش از تماشاگران به ولتر ملحق شد. گوستاو لانسون گفته است: «هر پیشرفتی که از صد و پنجاه سال قبل هنر نمایش به خود دیده، مرهون دیدروست.» -جز آنکه صحنة نمایش اکنون تخیلیتر از گذشته شده است. دیدرو، که سنت- بوو وی را «آلمانیترین فرانسوی» خوانده است، در تئاتر آلمان نیز اثر بخشید. لیسنگ پدر خانواده و مقالات تئاتری او را به آلمانی ترجمه کرد و نوشت: «از زمان ارسطو تاکنون، هیچ فیلسوفی به اندازة دیدرو به تئاتر نیندیشیده است.»
دیدرو دربارة فن بازیگری نیز اظهارنظر کرده است. در گفتار ستیزه جویانة خود، هنرپیشه

کیست؟ (1778)، نوشته است که بازیگر، برای آنکه تماشاگران را تحریک کند و برانگیزد، نباید تسلیم احساساتی شود که ابراز می کند، بلکه باید کاملاً خویشتنداری داشته باشد. این سخن او با اندرزی که هوراس به شاعران داده بود بسیار متناقض است. هوراس به آنان گفته بود: «اگر می خواهید بگریم، نخست خودتان بگریید.» اما دیدرو می گفت که بازیگر
باید تماشاگری خونسرد، بیطرف، و تحریک ناپذیر باشد. باید برانگیزد و برانگیخته نشود. ... هرگاه بازیگری دستخوش احساسات شود، چگونه می تواند یک نقش را دوبار، با همان روح و همان موفقیت، بازی کند؟ هرگاه در نخستین نمایش دستخوش احساسات شود. در نمایش سوم ناتوان یا چون قطعه سنگی سرد و بیجان خواهد گشت. ... در تئاتر تماشاگران گریان گرد آورید. اما من هیچ یک از آنان را به صحنه راه نخواهم داد.
(اما بازیگرانی که نمایشنامه های دیدرو را نمایش می دادند ندرتاً اندرز او را به کار می بستند.)
این مسئله برای خود دیدرو نیز یک تناقض بود، زیرا در 1757 نوشته بود: «شاعران ] و[ ... بازیگران بسیار احساس می کنند، و کم بروز می دهند.» اکنون، عکس آن را می گفت؛ این عقیده شاید پس از تماشای بازیهای دیوید گریک در پاریس (1763 و 1770)، که می توانست متوالیاً و به دلخواه خویش احساسات متفاوتی بروز دهد، بدو دست داد. یا شاید این اندیشة متناقض خویش را در فرمان هملت به بازیگرانی که به السینور آمده بودند یافته، و به کار بسته بود: «در سیلاب، تند باد، و گردباد هیجان، اعتدالی پیشه سازید که می تواند آن [وضع] را آرام نماید.» سرهنری اروینگ این تحلیل دیدرو را نادرست دانسته است، اما یک منتقد معاصر آن را «برجسته ترین اندرزی» خوانده است «که تاکنون به بازیگران داده شده است.» بازیگر در صحنة زندگی می تواند احساساتی باشد، (شاید خونسردی و بیطرفی بازیگران در صحنة نمایش است که موجب شده است آنان احساسات خود را در صحنه های دیگر زندگی بروز دهند؛ از این روی، از گناهان بسیار آنان باید گذشت.) بازیگر ناگزیر است چگونگی ابراز احساسات را، با توجه به سببها و مقتضیات خاص آن، آموخته باشد و با اطوار و گفتار خویش ابراز دارد؛ اما این را «بآرامی و خونسردی باید بروز دهد.» دیدرو به مادموازل ژودن نوشت: «بازیگری که چیزی جز حواس و قضاوت ندارد سرد و بیذوق است؛ و آنکه چیزی جز ذوق و حساسیت ندارد، دیوانه.»
پس از یادآوری این مرور نامنظم، پریشانی و آشفتگی او را، داشتن اندیشه هایی که دقیقاً زیاده از حد بلندپرواز انه بودند، و دامنة علایقش را، براو می بخشاییم. او به همة ه و زندگی انسان، جز دین، علاقه مند بوده، و به آنها عشق می ورزیده است؛ اما از احساسات دینی نیز-همچنانکه دیدیم- بیبهره نبوده است. ویژگی او این بود که زندگی را با ریاضیات و فیزیک آغاز کرد، و با تئاتر و موسیقی پایان داد. دیدرو، چون در پژوهش و آزمایش ناشکیبا بود، نمی توانست دانشمندی برجسته شود؛ نتایج جزئی را بسرعت

تعمیم می داد، اما این تعمیم دادنها تقریباً همواره روشنگر بودند. چندان با موسیقی آشنایی داشت که بتواند دربارة روش آموزش نواختن کلاوسن گفتاری بنویسد و رساله ای دربارة هارمونی تصنیف کند. او نافذترین نمایشنامه ها و بهترین رمانهای روزگار خود را نوشته، و در نوشتن داستانهای کوتاه برهمة معاصران خویش، جز ولتر، پیشی جسته است؛ وی، در دادن آن تمرکز اندیشه و عمل به داستان کوتاه، که شکل آن تا زمان ما ثابت مانده، برتری خویش را بر ولتر نمایان ساخته است. وی، که در سالونها پرورش یافته و به گفتگو و محاوره خو گرفته بود، دیالوگ نویسی را به چنان مرتبة تابناک و پرروحی رساند که جهان مانند آن را هنوز به خود ندیده است. او فلسفه را، به جای آنکه به زبانی مرموز برای برج عاج نشینان بنویسد، به زبان زنده، دربارة مسائل زنده، و برای مردان و زنان زنده ای نوشت که با مسائل زندگی دست به گریبانند.